سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 115836 | بازدیدهای امروز: 4| بازدیدهای دیروز: 2
پلوتون نویسا
پستهای دهه فجر - شمعی برای پلوتون
مدیر وبلاگ : شازده کوچولو[44]
نویسندگان وبلاگ :
مسافر کوچولو
مسافر کوچولو (@)[12]

گل سرخ
گل سرخ (@)[0]


تنها یک بار از سخن گفتن باز ماندم؛وقتی یک نفر از من پرسید: تو کیستی؟ . . .
لوگوی وبلاگ

نوشته های خاک خورده
جستجو
از ما بهترون
کلیک کنید
به ما بپیوندید
 
گوشهاتو بگیر!..
یاهو

  پرده اول : شهادت
بچه ها یکی یکی شهید میشدند.کار او شده بود سینه خیز رفتن میان مجروحان.آب نبود.


با یک کلمن آب بر گشت سینه خیز میان بچه ها ،به شوق آب رساندن.صدای یاران بلند بود:یا اباصالح المهدی ادرکنی

آب مانده بود دست مصطفی .همه شهید ، همه چاک چاک علی نوری،منصور موحدی،محمود پهلوان نژاد.همه تک تیرانداز،
هرکدام برای خود یک گردان،یک لشگر

 

پرده آخر: پیروزی
ساعت 2بعد از ظهر،اخبار به مردم گفت که عملیات فرمانده کل قوا با سه کیلومتر پیشروی موفق بوده است.مردم خوشحال بودند از این پیروزی.

ما گریه می کردیم.شصت نفر از یاران مانده بودند زیر آفتاب داغ داغ.همه شهید،همه چاک چاک

از خاطرات سید علی بنی لوحی
 در وصف همرزمش  طلبه شهید مصطفی

                                                           فامیلشو شما بگید




نویسنده: شازده کوچولو(یکشنبه 85/11/22 :: ساعت 11:29 صبح)

برای شما نمی نویسم!!

برای اون دسته از افرادی مینویسم که ظاهرا از انقلابی که خودشون یا پدرانشون انجام دادند ناراضی به نظر میرسند

اول یه داستان میگم براتون داستان معروفی هم هست حتما شنیدین .

ولی اینبار با یه دید دیگه بهش نگاه کنید

میگن:روزی مردی با  اسبش از صحرایی رد میشد به جوانی برخورد کرد که زیر سایه درختی به خواب عمیقی رفته بود
آنقدر عمیق که متوجه ماری که داشت وارد دهانش میشد نبود.
مرد اسب سوار هم شاهد این خطر بود ولی نمیتوانست اورا بیدار کند...
تا اینکه مار وارد دهان جوان شد واو بیدار شد مرد چندسیب گندیده پیدا کرد و آنها را به زور به خورد جوان داد
جوان دائم فریاد میزد چرا بامن چنین میکنی؟توکه هستی؟چقدر ظالمی!...مرا از خواب ناز بیدار کرده ای و سیب گندیده به خوردم میدهی ظلم بالاتر از این؟!....
ولی مرد اسب سوار اعتنایی نمیکرد بعد از خوردن سیبها جوان هر چه در معده اش بود برگرداند وآن مار زهر دار هم از معده اش خارج شد وتازه متوجه شد آن مرد چه لطف بزرگی در حقش کرده است.

و حالا حکایت ما و این انقلاب نوپاست!!
فکر میکنیم انقلاب مثل اون سیب گندیده تلخ و بی فایده است ولی مارهای سمی وکشنده ای که وارد دهانمون شدند رو از بین میبره :

اگر وظیفه پدرانمان براندازی ظلم بود اکنون وظیفه ما کمک به برپایی نظام کاملا اسلامی است آنها در این راه جان و مال خود را دادند و ما از گرانی گوجه!به ستوه آمده ایم!!
برپایی نظام اسلامی با سختی همراه است و هرکس به اندازه خود سختی ها را تحمل میکند.
حال ببینیم انقلابی که به قیمت خون جوانان خریده ایم به یک کیلو گوجه فرنگی میفروشیم؟

                                                                ***********

*دیروز توی مطب نشسته بودم حرف از گرانی و بیکاری وکارت هوشمند سوخت! و...شد تا اینکه منشی دکتر در یک جمله گفت:این که نگرانی نداره بابا ،تا وقتی هست میخوریم وقتی هم نباشه روزه میگیریم!
پیش خودم گفتم چه روح بزرگی داره این آقا...

*این مسافر کوچولو هم هنوز داره شعر میزنه...

 




نویسنده: شازده کوچولو(چهارشنبه 85/11/18 :: ساعت 2:45 صبح)

آخه چرا؟


"ایران را "حسین ،حسین" پیروز کرد نه، "ای ایران ای مرز پر گهر"


چرا این جور دوراهی های من در آوردی وبی معنی رو بر سر راه ذهنها قرار میدیم!و احساسات مردم رو دچار غلیان میکنیم تا یا مجبور به تکرار چنین جملات بی مفهومی بشن و یا مجبور به موضع گیری بشن.

مگر در این شعر چه کلام بی جا و ضد دینی مطرح شده بود که اونو در مقابل شعار حسین حسین !قرار میدیم؟

احتمالا طراح این جمله تفرقه انگیز خواسته برای قرین شدن ایام پیروزی انقلاب و ماه محرم طرح نویی را ابداع کند!
ولی چرا مردمی که از یک طرف با دوران انقلاب و این اشعار و سرودهای انقلابی خاطره دارند و از سوی دیگر عزادار حسین هستند را این گونه سرگردان میکنیم؟

اینکه این کار برای برانگیختن احساسات و شور حسینی  و یا متبرک کردن انقلاب!ویا  از روی نادانی باشد کمی دور از ذهن است.


همان مردمی که در ایام انقلاب میخواندند:"ای ایران، ای مرز پر گهر" اکنون "حسین ،حسین" گویان عزاداری میکنند و اینها هیچ منافاتی با هم ندارد.


در واقع هر دو به یک معنی اشاره میکنند؛ هیهات من الذله
.....

 

                                                              **************

این مسافر کوچولو هم گاهی که از روی دنده چپ بلند میشه شعرهای بدی نمیگه، شنیدم تازگیها هم ذهنش یه تراوشاتی داشته؛ منتظریم آبجی  بلکه ازین حس و حال بیاریمون بیرون!

 




نویسنده: شازده کوچولو(شنبه 85/11/14 :: ساعت 7:6 عصر)