سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 115955 | بازدیدهای امروز: 11| بازدیدهای دیروز: 11
پلوتون نویسا
شازده کوچولو - شمعی برای پلوتون
مدیر وبلاگ : شازده کوچولو[44]
نویسندگان وبلاگ :
مسافر کوچولو
مسافر کوچولو (@)[12]

گل سرخ
گل سرخ (@)[0]


تنها یک بار از سخن گفتن باز ماندم؛وقتی یک نفر از من پرسید: تو کیستی؟ . . .
لوگوی وبلاگ

نوشته های خاک خورده
جستجو
از ما بهترون
کلیک کنید
به ما بپیوندید
 
گوشهاتو بگیر!..
یاهو

در ادامه تفکراتم درباب دنیای مجازی:

اگه یادتون مونده باشه پستی داشتم با مضمون(دنیای مجازی دقیقا کجاس؟)!و امروز به اکتشافات جدیدی دست یافته ام که به عنوان ذکاتش اونها در اختیار شما دوستان میگذارم.

از اول  اولش که بخوایین  باید بگم:وقتی وارد این دنیای مجازی شده بودم احساس یه غریبه توی غربت رو داشتم کسی که توی یه دالان پیچ در پیچ گیر کرده باشه که نه آدرس جایی رو بلده نه تواین شلوغی کسی رو میشناسه حتی محیط چت روم و سایت و ..کلا نت جوری بود که جلوی همه نمیشد اسمشو بیاری چون ممکن بود طرف قضاوتهای بی اساس اطرافیان قرار بگیری!

 ولی بعد از مدتی بین این همه هیاهو وشلوغی یه حرفهای آشنایی به گوشم خورد یه چهره های آشنایی دیدم مثل بچه ای که مامانش رو گم کرده بوده و حالا از دور ییهو میبینتش ذوق میکردم خلاصه اش اینکه دوستانی پیدا کردم که فکر میکنم اگه تو دنیای واقعی دور و برم میخواستم بگردم به این زودی ها نمیدیدمشون.

دوستانی که ممکنه فرسنگها باهاشون فاصله داشته باشم ولی اونقدر بهشون احساس نزدیکی میکنم که باور نمیکنم تا حالا ندیدمشون!!

دوستی که وقتی با هم چت میکنیم صدای خنده مون ممکنه صدای آقا رو در بیاره یا وقتی واسه هم درد دل میکنیم کیبورد بیچاره تا مرز سوختن میره!!...

دوستی که محرم  تر از هر محرمی شد، دوستی که اونقدر دوستش دارم که اگه بفهمه خنده اش میگیره

دوستی که در جواب هر حرفم یه جمله از قرآن  یا دیگر صحف مقدس میاورد و از اونجایی که با فارسی ساز میونه خوبی نداشت!غیر از فینگلیش به زبان عربلیش هم کاملا مسلط بود


.....بله من این دوستی ها رو جدی گرفتم و از همون روز  برای دیدنشون لحظه ها رو میشمارم
 
                         ولی حالا دیگه مطمئنم که بهترین جا برای دوستیابی همین جاست

اینجا قبل از اینکه چشم و ابروی طرف رو ببینی و دلباخته بشی ،قبل از اینکه ماشین و مدل گوشی ش رو ببینی و خوشت بیاد قبل از اینکه مانتوی تنگش روببینی و قضاوت کنی یا حتی عبا و عمامه  رو ببینی و دوری کنی...
فکرش رو میبینی، که در قالب کلمات اونو نشون میده ،با اولین کلام میشه فهمید و شناخت، اینجا عقل حرف اول رو میزنه.

البته نا گفته نماند اینجا هم وبلاگهای زرد پیدا میشه،اینجا هم دروغ وکلک پیدا میشه ،اینجا هم دل شکسته پیدا میشه(اینجا جدای از صحنه امتحان بشر نیست)

ولی اگه با بینش درستی واردش بشی و توی دام تله های چشمک زن اینترنتی  نیفتی ،میتونی چیزهای مفیدی بدست بیاری .

 

 


 




نویسنده: شازده کوچولو(سه شنبه 85/11/24 :: ساعت 5:8 عصر)

  پرده اول : شهادت
بچه ها یکی یکی شهید میشدند.کار او شده بود سینه خیز رفتن میان مجروحان.آب نبود.


با یک کلمن آب بر گشت سینه خیز میان بچه ها ،به شوق آب رساندن.صدای یاران بلند بود:یا اباصالح المهدی ادرکنی

آب مانده بود دست مصطفی .همه شهید ، همه چاک چاک علی نوری،منصور موحدی،محمود پهلوان نژاد.همه تک تیرانداز،
هرکدام برای خود یک گردان،یک لشگر

 

پرده آخر: پیروزی
ساعت 2بعد از ظهر،اخبار به مردم گفت که عملیات فرمانده کل قوا با سه کیلومتر پیشروی موفق بوده است.مردم خوشحال بودند از این پیروزی.

ما گریه می کردیم.شصت نفر از یاران مانده بودند زیر آفتاب داغ داغ.همه شهید،همه چاک چاک

از خاطرات سید علی بنی لوحی
 در وصف همرزمش  طلبه شهید مصطفی

                                                           فامیلشو شما بگید




نویسنده: شازده کوچولو(یکشنبه 85/11/22 :: ساعت 11:29 صبح)

برای شما نمی نویسم!!

برای اون دسته از افرادی مینویسم که ظاهرا از انقلابی که خودشون یا پدرانشون انجام دادند ناراضی به نظر میرسند

اول یه داستان میگم براتون داستان معروفی هم هست حتما شنیدین .

ولی اینبار با یه دید دیگه بهش نگاه کنید

میگن:روزی مردی با  اسبش از صحرایی رد میشد به جوانی برخورد کرد که زیر سایه درختی به خواب عمیقی رفته بود
آنقدر عمیق که متوجه ماری که داشت وارد دهانش میشد نبود.
مرد اسب سوار هم شاهد این خطر بود ولی نمیتوانست اورا بیدار کند...
تا اینکه مار وارد دهان جوان شد واو بیدار شد مرد چندسیب گندیده پیدا کرد و آنها را به زور به خورد جوان داد
جوان دائم فریاد میزد چرا بامن چنین میکنی؟توکه هستی؟چقدر ظالمی!...مرا از خواب ناز بیدار کرده ای و سیب گندیده به خوردم میدهی ظلم بالاتر از این؟!....
ولی مرد اسب سوار اعتنایی نمیکرد بعد از خوردن سیبها جوان هر چه در معده اش بود برگرداند وآن مار زهر دار هم از معده اش خارج شد وتازه متوجه شد آن مرد چه لطف بزرگی در حقش کرده است.

و حالا حکایت ما و این انقلاب نوپاست!!
فکر میکنیم انقلاب مثل اون سیب گندیده تلخ و بی فایده است ولی مارهای سمی وکشنده ای که وارد دهانمون شدند رو از بین میبره :

اگر وظیفه پدرانمان براندازی ظلم بود اکنون وظیفه ما کمک به برپایی نظام کاملا اسلامی است آنها در این راه جان و مال خود را دادند و ما از گرانی گوجه!به ستوه آمده ایم!!
برپایی نظام اسلامی با سختی همراه است و هرکس به اندازه خود سختی ها را تحمل میکند.
حال ببینیم انقلابی که به قیمت خون جوانان خریده ایم به یک کیلو گوجه فرنگی میفروشیم؟

                                                                ***********

*دیروز توی مطب نشسته بودم حرف از گرانی و بیکاری وکارت هوشمند سوخت! و...شد تا اینکه منشی دکتر در یک جمله گفت:این که نگرانی نداره بابا ،تا وقتی هست میخوریم وقتی هم نباشه روزه میگیریم!
پیش خودم گفتم چه روح بزرگی داره این آقا...

*این مسافر کوچولو هم هنوز داره شعر میزنه...

 




نویسنده: شازده کوچولو(چهارشنبه 85/11/18 :: ساعت 2:45 صبح)

آخه چرا؟


"ایران را "حسین ،حسین" پیروز کرد نه، "ای ایران ای مرز پر گهر"


چرا این جور دوراهی های من در آوردی وبی معنی رو بر سر راه ذهنها قرار میدیم!و احساسات مردم رو دچار غلیان میکنیم تا یا مجبور به تکرار چنین جملات بی مفهومی بشن و یا مجبور به موضع گیری بشن.

مگر در این شعر چه کلام بی جا و ضد دینی مطرح شده بود که اونو در مقابل شعار حسین حسین !قرار میدیم؟

احتمالا طراح این جمله تفرقه انگیز خواسته برای قرین شدن ایام پیروزی انقلاب و ماه محرم طرح نویی را ابداع کند!
ولی چرا مردمی که از یک طرف با دوران انقلاب و این اشعار و سرودهای انقلابی خاطره دارند و از سوی دیگر عزادار حسین هستند را این گونه سرگردان میکنیم؟

اینکه این کار برای برانگیختن احساسات و شور حسینی  و یا متبرک کردن انقلاب!ویا  از روی نادانی باشد کمی دور از ذهن است.


همان مردمی که در ایام انقلاب میخواندند:"ای ایران، ای مرز پر گهر" اکنون "حسین ،حسین" گویان عزاداری میکنند و اینها هیچ منافاتی با هم ندارد.


در واقع هر دو به یک معنی اشاره میکنند؛ هیهات من الذله
.....

 

                                                              **************

این مسافر کوچولو هم گاهی که از روی دنده چپ بلند میشه شعرهای بدی نمیگه، شنیدم تازگیها هم ذهنش یه تراوشاتی داشته؛ منتظریم آبجی  بلکه ازین حس و حال بیاریمون بیرون!

 




نویسنده: شازده کوچولو(شنبه 85/11/14 :: ساعت 7:6 عصر)

  

پلوتون عزیزم سلام‍؛

یادت میاد اولین نامه ای که برات نوشتیم؟

قرار بود هر بار بیام شمعی در تاریکی و تنهایی تو روشن کنم فکر میکردم تنها تر از تو نیست ،
و انسان تنها وقتی درد دلهاشو برای یه تنهای دیگه بازگو میکنه احساس راحتی میکنه انگار دلش سبک تر میشه مثل اینکه یه همزبون پیدا کرده باشه..

امشب هم اومدم شمعی روشن کنم ولی نه برای تو !که امشب تنها تر از تو هم هست شاهزاده کوچولو(دختر شاه مدینه)

امشب دختر حسین در تاریکی بیابانها تنهاست
اون دختر نه تنها تنهاست که مجروحه، زخم پاهاش و سوزش گونه اش و پارگی گوشش....
امشب دختر حسین نه تنها تنهاست که داغداره ،قلب کوچیکش تحمل این همه داغ رو نداره
امشب دختر حسین نه تنها داغداره که غریبه، غریبانه و مظلومانه در گوشه خرابه ای آرام آرام اشک میریزه
امشب دختر حسین از همه اهل زمین که نه ،اهل تاریخ، تنها تره...

شمع امشب رو برای رقیه روشن کردم در میان قبر شهدا...




نویسنده: شازده کوچولو(سه شنبه 85/11/10 :: ساعت 12:52 عصر)

<      1   2   3   4   5   >>   >